جدول جو
جدول جو

معنی تاب برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تاب برداشتن
پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تاب برداشتن
(اِ بَ)
پیچیدن چوب یا تختۀ تر پس از خشک شدن، تاب برداشتن چشم، کژ شدن چشم
لغت نامه دهخدا
تاب برداشتن
کج شدن
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تاب برداشتن
((بَ تَ))
پیچیدن چوب یا تخته تر پس از خشک شدن
تاب برداشتن چشم: کج شدن چشم
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تاب برداشتن
يتأرجح
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به عربی
تاب برداشتن
Warp
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تاب برداشتن
déformer
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تاب برداشتن
деформировать
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به روسی
تاب برداشتن
verziehen
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تاب برداشتن
деформувати
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تاب برداشتن
zniekształcać
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تاب برداشتن
扭曲
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تاب برداشتن
deformar
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تاب برداشتن
deformare
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تاب برداشتن
بدلنا
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به اردو
تاب برداشتن
vervormen
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به هلندی
تاب برداشتن
বিকৃতি সৃষ্টি করা
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تاب برداشتن
kupinda
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تاب برداشتن
eğmek
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تاب برداشتن
뒤틀다
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به کره ای
تاب برداشتن
ゆがめる
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تاب برداشتن
deformar
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تاب برداشتن
विकृत करना
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به هندی
تاب برداشتن
membengkokkan
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تاب برداشتن
บิดเบือน
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تاب برداشتن
לעיוות
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب برداشتن
تصویر حساب برداشتن
عبرت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
فرار کردن گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
((بَ تَ))
فرار کردن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یابو برداشتن
تصویر یابو برداشتن
کنایه از مالی یا امتیازی به دست آوردن و خود را بزرگ پنداشتن
فرهنگ فارسی معین